چرا نمی توانیم دنیا را تغییر دهیم!

“افرادی که آنقدر دیوانه هستند که فکر می کنند می توانند دنیا را تغییر دهند،دقیقا همان افرادی هستند که واقعا می توانند این کار را بکنند.”این سخن مشهورِ استیو جابز نیست؟

این جملات قدرتمندند و مارا مجذوب خود می کنند.این ها عبارات خاصی اند که معانی امید و شورزندگی و هدف والا در خود دارند.اما یک سوال اساسی این است که آیا ما واقعا می توانیم جهان را تغییر دهیم؟ رسانه ها دوست دارند با القای این تصور که شرایط آخرالزمانی است و دچار بحران می شویم مخاطبان را تحریک کنند.امروزه به قدری این حرف ها را شنیده ایم که ملکه ذهنمان شده اند و دیگر خودمان هم چندان باورشان نداریم.دنیای مدرن چون توجه ویژه ای به “فرد ” به جای جامعه دارد و همه چیز بر محوریت خود “فرد” می چرخد، به طرز شگفت آوری به این می پردازیم که چگونه یک فرد را بزرگ کنیم!درواقع ما برای یک فرد نفوذ و قدرت بیش از اندازه و به دور از واقعیت تصور می کنیم.احتمالا برای مردمی که در قرون وسطی یا حتی بسیار قبل تر از آن،در دوران باستان زندگی می کردند،این حرف ها در مورد یک شخص کاملا بی معنی بود!جهان برای آن ها همانطور بود که همیشه وجود داشت.تحولات بخاطر درگیری خدایان با هم به وجود می امد و امکان نداشت یک فرد عادی به این فکر کند که بتواند دنیا را تغییر دهد!این مفهومی پوچ بود که هرگز به ذهن کسی خطور نمی کرد! حال قبل ازینکه به مخالفت برخیزید و بگویید که خب به هرحال دنیا عوض شده و قدرت انسان بیشتر شده است کمی صبر کنید و با من همراه شوید.چه خوب است گاهی چیزهایی که بشدت به آن ها باور داریم را به چالش بکشیم و درنهایت تصمیم گیری با خودتان خواهد بود.

اکنون در قرن۲۱ ما خودمان را نه یکی از مردمان این روزگار بلکه از مهندسان جامعه ی کنونی می بینیم.می پنداریم که با راه اندازی یک ایده یا حضور در خیریه ها می توانیم مانند نوابغ قرن های گذشته ، جهان را تغییر دهیم.ما برای نهادهایی که شعارشان گامی در جهت بهتر شدنِ جهان است کار می کنیم و از این حسی که در راستای رسیدن به اهداف خود داریم لذت می بریم و چه بسا بخاطر هدفِ والایمان هیچ پولی هم دریافت نکنیم.

این مفهوم که یک “فرد” می تواند جهان را تغییردهد یکی از بزرگترین ایدئولوژی های قرن ماست و شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین توهمات آن نیز هست.قصد من این نیست که این ایده را بطور کلی رد کنم اما حال که از کارکردهای مثبت این ایدئولوژی به قدر کافی استفاده شده است چه خوب است که نکات منفی آن را نیز به دقت بررسی کنیم.این فکر باعث نوعی عکس العمل درما می شود همانطور که دانیل کانمن روان شناس معروف درباره ی آن گفته است:”لحظه ای که به چیزی فکر می کنید،هیچ چیزی مهم تر از آن در زندگیتان وجود ندارد.”مثلا وقتی شما به کمک ذره بین به نقشه نگاه می کنید جاهایی که دنبالشان هستید بزرگتر می شوند؛ توجه و تمرکز ما نیز به همین صورت عمل می کند.

درواقع ما خود را غرق مبارزه برای تغییر جهان می کنیم و اهمیت آن را بیش از حد بزرگ تلقی می کنیم.اینگونه است که نمی توانیم تصمیم بگیریم بالاخره چه کاری درست است و خود را وقف چه چیزی باید بکنیم.به حرف ملک الشعرای بهار گوش کنیم که می گوید:« برو کار می کن،مگو چیست کار/که سرمایه ی جاودانی است کار»

یا به پند حافظ:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

دومین مشکلی که پیش می آید یک تعصب شناختی است که به نام”وضعیت عمدی” شناخته می شود.اصطلاحی که توسط فیلسوف آمریکایی دنیل دنت ابداع شده است.باتوجه به وضعیت عمدی،ما گمان می کنیم پشت هر تغییری تعمدی وجود دارد،فارغ از اینکه واقعا عمدی درکار بوده است یا نه.ما میل داریم یک انسان را پشت هر تغییردر سطح جهان قرار دهیم.طبق این تئوری ما تصور می کنیم پایان آپارتاید در آفریقای جنوبی بدون مبارزانی چون نلسون ماندلا امکان پذیر نبود.گوشی های هوشمند برای توسعه به استیو جابز نیازمند بودند و هیچ نظریه ی نسبیتی بدون انیشتین و هیچ ماشینی بدون بنز و هیچ شبکه ی جهانی وبی بدون تیم برنزل امکان موفقیت نداشت.

این فرضیه ریشه درتکامل ما دارد.برای انسان های نخستین بهتر بود که در مسایل موضع حداکثری بگیرند تا بتوانند از خودشان محافظت کنند.مثلا وقتی صدای خش خشی پشت بوته ها می شنوید بهتراست تصور کنید این صدا متعلق به یک ببر گرسنه است تا اینکه فکر کنید صدای وزش باد است.حتما افرادی بوده اند که فکر می کردند این صدای باد است و با فرار نکردن از مصرف بیهوده ی انرژی خود جلوگیری می کردند و اینگونه کم کم نسلشان منقرض شد.انسان های امروز از نظر زیست شناختی از نسل همان انسان های نخستین با وضعیت عمدی بیش فعال هستند و به همین علت ما قصد و عوامل فعال را حتی جایی که وجود ندارد هم می بینیم.اما شاید سوال کنید که چطور انحلال اپارتاید بدون نلسون ماندلا اتفاق می افتاد؟یا مگر کس دیگری غیر از استیو جابز می توانست چیزی مثل آیفون ارائه دهد؟

مت رایدلی در کتاب “تکامل همه چیز” می گوید:«ما تمایل داریم اعتبار بسیار زیادی به فرد باهوشی که در زمان درست در جای درستی قرار گرفته بدهیم.»در واقع وضعیت عمدی باعث می شود که ما تاریخ جهان را به عنوان تاریخ”مردان بزرگ”تفسیر کنیم.اما اگر این مردان بزرگ نیستند که داستان جهان را نوشته اند پس چه کسی این کار را کرده است؟این سوال تا حد زیادی گمراه کننده است.رویدادها بصورت تصادفی محصول تعداد زیادی فرایند و بخاطر تاثیر عوامل مختلف هستند.مثل ترافیک عمل می کنند نه مثل ماشین.کسی آن را هدایت نمی کند.اگر اسناد تاریخی را بررسی کنید در می یابید که در تمام تحولات عمده ی جهان “اتفاق”دخیل بوده است.حتی شخصیت های برجسته ی تاریخ به سادگی عروسک های خیمه شب بازی عصر خود بوده اند.کلید خوب زیستن این است که از آنها برای خود بت نسازید و این توهم که شما نیز تاریخ ساز باشید را کنار بگذارید.

حال ممکن است مخالفت کنید و بگویید که مردان بزرگ واقعا وجود دارند و بعضی از انها واقعا تاریخ را عوض کرده اند.بدون گوتنبرگ کتابی وجود نداشت،بدون ادیسون برقی درکار نبود و بدون برادران رایت هیچ هواپیمایی قادر به پرواز نبود.اما این درست نیست چون این سه نفر محصول زمانه ی خود بودند.تکنیک چاپ که مدت ها پیش در چین اختراع شده بود دیر یا زود به اروپا راه پیدا می کرد و فرد دیگری آن را توسعه می داد.بعد از کشف الکتریسیته نیز فقط زمان کمی لازم بود تا اولین نورمصنوعی روشن شود .حتی جالب است بدانید که ادیسون اولین کسی نبود که به این فکر افتاده بود.در همان دوران بیست و سه نفردیگر در مطالعاتشان از نظر تئوری به این رسیده بودند که می توان از طریق سیم های برق نور ایجاد کرد.ریدلی توضیح می دهد:«با تمام نبوغ ادیسون،شخص او کاملا غیرضروری و غیرلازم بود.این واقعیت را هم در نظر بگیرید که الیشا گری و الکساندر گراهام بل در یک روز برای ثبت اختراع خود یعنی تلفن اقدام کردند.اگر سر راهشان یکی از انها را اسبی زیر می گرفت،تغییری در تاریخ روی نمی داد!»برادران رایت هم فقط یک از افرادی بودند که در سراسر جهان دست به ترکیب گلایدر و موتور زدند.ریدلی می گوید:«فناوری مخترعان خودش را پیدا خواهد کرد نه برعکس.»

پیشرفت های ناگهانی در علم هم مستقل از افراد خاص است.همین که شرایط فراهم شوداکتشافات خودشان رخ می دهند.نفرین علم نیز همین است.اساسا پژوهشگران به عنوان یک فرد بی اهمیت هستند.هرچیزی که قرار است کشف شود بالاخره توسط افرادی کشف خواهد شد.در مورد رهبران صنایع و کارآفرینان نیز همینطور است.شرکت های بزرگی مانند زیمنس،جنرال الکتریک وفولکس واگن نیز قطعا مدیران برجسته ای داشته اند.اما امروزه چه کسی نام انها را می داند؟

بعضی مدیران تا سرحدمرگ کار می کنند و حقوق های کلانی می گیرند اما حقیقت این است که همه ی این مدیران برجسته با هم قابل تعویض هستند.موضوع فقط این نیست بلکه حتی نتایج فوق العاده ی شرکت هادر مجموع بیش از انکه ناشی از تصممیات مدیران باشد،وابسته به گرایش های بازار درددوره های مختلف است.وارن بافت یکی از مشهورترین و ثروتمندترین مدیران می گوید:«یک سابقه ی خوب مدیریتی بیشتر از انکه ناشی از نوع پارو زدن شما باشد،بیشتر ناشی از این است که اساسا سوار چه قایقی شده اید.»اما ریدلی صراحتا می گوید:«بیشتر مدیران صرفا سواری می گیرند.آنها پول های کلانی دریافت می کنند تا سوار موج هایی شوند که کارمندانشان خلق کرده اند.»

ماندلا،جابز،گاندی،گورباچف ، مخترعان و مدیران معروف همگی فرزندان زمانه ی خود بوده اند نه والدین آنها.البته هرگز تلاش و کوشش این افراد را نباید نادیده گرفت.هریک از آنها فرایندهای مهمی را با اتکا به روش های خود به پیش برده اند اما اگر آنها این کار را نمی کردند یک نفر دیگر آن را انجام میداد.حتی در مورد هیتلر!درواقع هیتلر شخصیتی بود که از دلِ آلمان جنگ زده و تحقیر شده برخاست.آلمان فردی مثل هیتلر را خلق کرد نه اینکه هیتلر آلمان را به چنان سمت و سویی برده باشد.اما این نوع نگرش ابدا مسئولیت هرکس را در قبال کارهایش از بین نمی برد.هرکسی در طول زندگیش این فرصت را دارد که به بهترین شکلی که می تواند زندگی کند و مسئول کارهایش است.اما هدفمان از این نوشتار این است که با نگرشی درست برای قرار دادن مردان یا زنان بزرگ در جایگاه های رفیع تردید به خرج دهیم و نسبت به دستاورد های خودمان نیز فروتن و متواضع باشیم.

مهم نیست که موفقیت هایتان چقدر فوق العاده اند،حقیقت این است که آنها بدون شما هم رخ میدادند.تاثیر شخص شما در جهان بسیار ناچیز است.اما مساله این است:تنها جایی که واقعا می توانید تفاوت ایجاد کنید زندگی خودتان است.وقتی روی محیط اطراف خود تمرکز کنید به زودی متوجه می شوید رسیدن به همین موضوع هم به قدر کافی بلندپروازانه است.ممکن است فرصتی پیش بیاید که در موقعیتی عالی با مسئولیتی بزرگ قرار بگیرید و با مهارت و استادی از پس چالشی که در برابرتان قرار گرفته ،بربیایید.شما می توانید بهترینِ خود باشید اما این اشتباه را نکنید که تمام بشریت منتظر ظهور شما بوده اند.عدم اعتقادِ بیش از حد به خود،یکی از باارزش ترین راهکارها برای خوب زیستن است.

برگرفته از کتاب”هنر خوب زیستن” نوشته ی “رولف دوبلی”

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *