چرا اینقدر نگرانیم؟

قسمت اول
“هیچ چیز معلوم نیست.نمیدانم آینده ام چه می شود..معلوم نیست چه چیزی واقعا خطرناک است و یا اینکه این خطرها از کجا می آیند..روزانه مدام باید غذاهای مضر یا میوه ها و سبزیجاتی را بخورم که از کودهای شیمیایی تغذیه کرده اند.امروز محققان می گویند خوردن ماست مفید است حال فردا می گویند مضر است!آدم نمی داند واقعا چکار باید بکند!هوا آلوده است و انواع سرطان ها وبیماری ها در کمین نشسته اند.از کجا معلوم اگر بیرون بروم تصادف نکنم و نمیرم؟موبایل،کامپیوتر،وای فای و همه ی امواج سرطان زا مرا احاطه کرده اند.چگونه از همه ی این خطرات جان سالم به در ببرم؟”آیا هیچ یک ازین جملات برایتان آشنا نیست؟

یکی از ویژگی های جامعه ای که اعضای آن بطور مداوم نسبت به همه چیز احساس ترس و نگرانی می کنند این است که افراد حین تلاش برای چاره اندیشی برای مواجهه با خطرهایی که احاطه شده اند، اغلب راه ها و روش هایی را انتخاب می کنند که خودشان بدتر از آن مشکل هستند!
درباره دنیای کنونی می توان گفت که حقیقتا ما در شرایط مطلوب تری نسبت به گذشته به سر می بریم. پیشرفت ها وتکنولوژی های بشر غالبا در راستای

آسایش و رفاه و سلامت ما بوده اند.مثال جالبی که در این زمینه وجود دارد این است که در اروپای قرون وسطی، کیفیت آب به قدری بد بود که خطری جدی برای همگان محسوب می شد و عامل انتشار بسیاری از بیماری ها شد، اما این خطر فقط زمانی مورد توجه عموم افراد جامعه قرار گرفت که شخصی یهودیان را متهم به مسموم کردن منابع آب کرد!

والدین نگران به علت ترس دائمی ای که با آن دست و پنچه نرم می کنند دست به هرکاری می زنند تا هر خطری را از زندگی کودکان حذف کنند!دعواهای خیلی عادی میان خواهرها وبرادرها به حساب مشکلات جدی روانی گذاشته می شود و کوچکترین کلمه ای که به کودک گفته می شود می تواند باعث چنان آسیبی به کودک شود که برای همهی عمربه او صدمه بزند!درواقع ترس ما از آسیب رسیدن به کودکان به هر نحوی ظاهرا منجر به این می شود که ما کودکانمان را از کسب یک سری تجربه های مهم زندگی محروم کنیم.البته که باید به کودکان بیاموزیم مراقب خودرو،آب،برق و خیلی چیزهای دیگر باشند اما نباید جوری به آنان القا شود که همه چیز خطرناک است و جهان جای ترسناکی است.درواقع ما به جای اینکه به کودکان بیاموزیم که ترس یک حس کاملا طبیعی است که باید آن را بپذیرند و یاد بگیرند تا حد امکان بر آن غلبه کنند،به آنان می آموزیم که ترس جزئی جدانشدنی از زندگیشان است.خیلی جالب است که بدانید در اوایل قرن بیستم،عقیده ی رایج این بود که باید بچه ها را طوری بار بیاورند که وقتی بزرگ شدند ترسشان را بروز ندهند چون در غیراینصورت روان رنجور و ناسازگار با محیط پیرامونشان می شوند! اما امروزه ظاهرا از آن طرف بام افتاده ایم و دائما به کودکان یادآوری می کنیم چقدر همه چیز در این دنیا می تواند خطرناک باشد! و خودمان نیز سخت تلاش می کنیم تا از آنها در برابر خطرهای این جهان محافظت کنیم.

زندگی ما غیر قابل پیش بینی و درمعرض خطرات گوناگون است.ما برخلاف سایر موجودات نسبت به خطرات آگاهی داریم و می توانیم برای عدم وقوع آنها تا حد امکان تلاش کنیم و راه چاره ای بیندیشیم.اما این حس ما غالبا تصویری تحریف شده از جهان به ما می دهد.مثلا مرگ هایی که بر اثر مسمویت غذایی یا قتل و .. رخ می دهند را بسیار ترسناک تصور می کنیم حتی اگر تعداد آنها در مقابل تعداد کسانی که بر اثر دیابت یا بیماری های قلبی می میرند بسیار ناچیز باشد!چرا ما درک نادرستی از خطراتی که تهدیدمان می کنند داریم؟شاید یک دلیل این باشد که اتفاقات منفی در ذهن ما بسیار برجسته تر از اتفاقات مثبتند.مثلا عنوان “۱۰ خوراکی پرخطر” قطعا توجه بیشتری جلب می کند تا “۱۰ خوراکی کم خطر”!و دلیل دیگر این است که رسانه های جمعی نیز ناچارند برای جلب توجه مردم هر سناریویی را دراماتیک و هیجان انگیز جلوه دهند!هرچیز دیگری جز این باشد در نظر همه ما خسته کننده و کسل کننده تلقی می شود!و البته ما دوست داریم درباره ی چیزهایی بدانیم ک به نحوی به ما مربوط می شوند.برای همین غیرمحتمل ترین مسایل به نحوی به همه ی ما جلوه داده می شود که گویی مساله ای اجتماعی است که می تواند دست کم بر بخش بزرگی از جامعه تاثیر بگذارد!

بیماری هایی که بیشتر از همه در رسانه ها مطرح می شوند لزوما به این معنا نیس که افراد بیشتری را تهدید می کنند!هرازگاهی فلان یا بهمان ویروس پیدا می شود و در مرکز توجه قرار می گیرد و همه را هراسان می کند چون نرخ مرگ و میر ناشی از آن بسیار بالاست.مثل ویروس”ابولا”!اما یادآوری این نکته ضروری است که دلایل اندکی در دست داریم که نشان دهد این نوع ویروس ها می توانند منجر به یک اپیدمی شوند.چون این ویروس ها قربانیانشان را چنان سریع از پا در می آورند که فرصتی باقی نمی ماند که عدهی بسیار زیادی را مبتلا کنند!بیماری های اپیدمیک بسیار نادرند و به همین علت وقتی ظاهر می شوند ،هیجان و جنب و جوش به وجود می آورند.بطور متوسط در هر قرن دو یا سه آنفولانزای پاندمیک شیوع پیدا می کند که بدترینشان در قرن گذشته آنفولانزای اسپانیایی بود که که نرخ مرگ و میر ناشی از آن ۳درصد بود و حدود صدمیلیون نفر تلفات داد.

شیوع بیماری های اپیدمیک بدون تردید مربوط به رشد تمدن است که مارا کنارهم گرد آورده است یعنی جوامعی با شهرنشینی،کشاورزی ،تجارت و … و در عین حال مارا مستعد پراکندن میکروب ها کرده است. ! گرچه حرف من این نیست که ما می توانیم مثلا از شربیماری های اپیدمیک خلاص شویم چون هرچقدر که ما تکنولوژی های بهتری برای مقابله با آنها ابداع کنیم،باز هم بیماری های اپیدمیک تازه ای شیوع خواهند یافت.اما به هرحال مهم است که بر افزایش چشمگیر امید به زندگی در اکثر نواحی جهان تاکید کنیم.درد،بیماری و مرگ نسبت به نسل های قبل بخش کوچکتری از زندگی مان را تشکیل می دهند.اگر بیمار شویم شانسمان برای درمان بیشتر از نسل های گذشته است.در زمانی نه چندان دور، زخمی کوچک می توانست تبدیل به عفونتی نرگبار شود چون هنوز آنتی بیوتیک ها کشف نشده بودند.اما جالب است که علیرغم این امر،افراد بر اثر جراحت های کوچک هراس زده نمی شدند!

البته ما همچنان بیمار می شویم و هردوره ای بیماری های خاص خود را دارد.مثلا بی تردید ابتلا به سرطان مسئله ای وخیم است و افراد زیادی در سراسر جهان به آن مبتلا می شوند.تعداد افرادی که به سرطان مبتلا می شوند رو به افزایش است اما شاید بتوان گفت یکی از علت هایش افزایش طول عمر است چون به هرحال احتمال ابتلا به سرطان با افزایش سن بیشتر می شود. اما مسئله دیگری که مطرح است این است که ما خیلی به نظام درمانی و پزشکیمان اعتقاد و اطمینان نداریم.همین تکنولوژی پزشکی که مارا درمان می کند در ضمن مارا بسیار می ترساند!یکی از هراس افکنی های پزشکی که کم اهمیت هم نیست، این است که پزشکان اعلام کرده اند ما ممکن است بیمار باشیم بدون اینکه علائم بیماری در ما ظهور و بروز کرده باشند!درواقع ما حتی دیگر نمی توانیم به احساس سلامتی مان اعتماد و اتکا کنیم چون هر لحظه ممکن است بیمار به حساب بیاییم!این سست شدن اعتماد ذاتی ما نسبت به بدنمان شاید یکی از دلایل افزایش بسیار چشمگیر مراجعه به پزشکان و در نتیجه افزایش تعداد پزشکان در چند دهه گذشته بوده است.در واقع به نقل از زیگمونت باومن:

«بیماری به جای یک حادثه با آغاز و پایان مشخص کم کم در ذهن ما تبدیل به یک رفیق و همراه دائمی گشته است.آن روی دیگر سلامتی ،تهدیدِ بیماری همیشه حاضر است و ما باید همیشه حاضر و گوش به زنگ باشیم.مراقبت بهداشتی تبدیل به یک نبرد ازلی و ابدی علیه بیماری شده است.»
هر اقدامی برای مقابله با احتمال بیماری ، با خودش خطرهای تازه ای را به همراه دارد.از طرفی نباید خودمان را بیش از اندازه در معرض اشعهی خورشید

قرار دهیم چون خطر ابتلا به سرطان پوست را افزایش می دهد و از طرفی هم اگر به قدر کافی از نور آفتاب بهره نگیریم دچار کمبود ویتامین D می شویم که آن هم موجب تضعیف سیستم ایمنی بدن شده و درنتیجه خطر ابتلا به سرطان را افزایش می دهد! پس واقعا چه باید کرد؟!

برگرفته از کتاب “فلسفهی ترس” نوشتهی لارس اسوندسن مترجم خشایار دیهیمی

گردآورنده:مینا صالحی مرنی

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *